دکتر علیقلی محمودیبختیاری- نوروز هنگامه
راستانخیز طبیعت و روز نوشدن جهان هستی، هنگام وزش باد صبا و رویش گیاهان
و شکوفایی گلها، آغاز سال جهان و شادیبخش جهانیان و آرنگ فروغمند فرهنگ
ایرانزمین به همه ایرانیان آزاده و همه آزادگان جهان، فرخنده باد.
به
امید آنکه با آغاز این نماد خِرد و مردمی و نشان فرهنگ راستین انسان،
نامردمیها، بدسگالیها، پرخاشگریها، ستیز و جنگ، خونریزیها، آزارها و
شکنجهها … پایان پذیرد و نابخردان حاکم بر جهان و عاملان جهل و بیداد، به
خود آیند و به فر این رستاخیز طبیعت در خود بنگرد. به خرد و اندیشه و معرفت
بگرایند تا همه مردم همدوش با این روز خسته و آغازینهی خدایی به سوی
“شهرستان نیکویی” و “بهشت مینو” و طبیعت زیبا، جهان عشق و مهر و آفرینش و
سازندگی –وجدان و وشتان، دست افشان و پایکوبان _ با خندههای برخاسته از
دل و جان، رهسپار شوند. دیو جنگ و جهل و نفرت و آزار و ویرانی را به زنجیر
کشند و دست مهر و دوستی یکدیگر را بفشارند و درفش آزادی و آزادگی را بر
افرازند…
پس
از این شادباش نوروزی برای شما مژدهای دارم و آن اینکه خواست خِرد بر
کرسی نشست و دیدم که سرانجام، خردمندان جهان نشستی ساختند و اندیشیدند و
نوروز باستانی و جشن باشکوه انسانی ایرانی را به عنوان آغاز سال برای همه
جهان پسندیدند و برگزیدند که این عید نه برخاسته از نام کسی و فردی است و
نه وابسته به کیش و آیینی خاص، که گزینشی است خردمندانه و برخاسته از
اندیشیدن درست و استوار بر هنجار آفرینش و ناموس طبیعت و شناختن زمان و
آگاهی بر چند و چون گردش سپهر و مهر و سیارگان منظومه خورشیدی کارگر بر
زمین… اینان دریافتند که بر این کرهی خاکی، مردمی بودند- و هستند- که با
گذشت زمان به شناخت خود و آنچه پیرامون خود میدیدند کامیاب شدند. در
برابر “زمین بیکران”، “زمانی کرانمند” را در نظر گرفتند. این زمانشناسی
در هزارهی دهمِ همین “زمان کرانمند” به رای و اندیشهی “مرد بینادل” و
صاحبنظری پدید آمد که ما او را “روشنفکر”، “بینادل” یا به گفتهی حافظ
“نظرباز” میدانیم. او گفت: زمان و زمین و سپهر و پیوند ستارگان را با زمین
درست دریابید تا شاد زیوید، تا زیوید جهانتان بکامه تن و مینوتان بکامه
روان باشد… باید نیک بیندیشید، اندیشهی نیک را نیکو بیان کنید و بیان نیک
را نیکو بکار بندید… همین و همین.
او رفت و این مردهریگ سپند و ورجاند را برای نسل انسان به جا نهاد تا آن
زمان که مردم، نیک اندیشیدند، نیک گفتند و کردارشان نیک بود، زندگیشان
سرشار از شادی، فروغ، زیبایی و زمینشان سرسبز، آباد، پربار و رمهشان
انبوه و باغهاشان پر انگور… آزادیشان به کام و خامه و دفترشان آزاد به
کار بود. آن انسان نظرباز بینادل، استوار از آنچه پیش از او پدید آمده
بود، زمان را اندازه گرفت و سنتهای خوب و دیرین را مقدس شمرد. مقدستر از
همه دو اعتدال بهاری و پاییزی را آنچنان که ناصر خسرو قبادیانی گفت:نوروز
اگر چه ز مهرگان به هر دو دو زمانند
اعتدالیاکنون جا دارد که همراه و به دنبال این درآمد و آغازینهی سخن، یادی
و سخنی درباره پیدایی و برگزاری این آیین دیرپا و شیوهی برخورد و
رویاروبی ایرانیان را با آن داشته باشیم تا هم بازماندگان ناآگاه و به
سستیگراییدهی آن بیداران و خردمندان و هم همهی مردم جهان از “چه و چون و
چند” برگزاری این جشن آگاه شوند و بدانند که انگیزه این آیین شکوهمندی،
سروری و بهسازی نیاکانشان چه بوده است و چگونه در سایه فرّ خرد اندیشه
نیک:مردم از هر طرف به دشت و به کوه ناز و عشرت کنان
گروه گروهبود نعمت خورندگان بسیار لیک
نعمت فزون ز نعمت خواردر اثر بهداشت و خوراک خوب و مناسب، مرگومیر اندک و
مردم فراوان در اثر کار و کوشش آنان، زمین سبز و آبادان بود…و به گفته
فردوسی:جهان چون بهشت شد آراسته ز داد و
ز بخشش پر از خواستهبیگمان پیروزی و سرافرازی هر ملت و آبادی جهان و
آزادی و شادی و خرمی مردمان انگیزههایی داشته و دارد که آن انگیزهها را
در رسمها، آیینها و افسانهها و میراثهای بهجامانده از آن مردم و آن
ملتها میتوانیم بجوییم و بیابیم و همچنین انگیزههای واماندگی، پسروی و
تیرهروزی ملتها را- تا اندازهای- با همین شیوه باید جستوجو کنیم.در
جهان امروز- با همهی پیشرفتهای فناوری، تکنیک و گسترش دانش- آن ویژگیهای
عارفانهی مردمی، نادیده انگاشته شدهاست؛ آز و هوای نفس و خیرهسری و
خودکامگی و دیگرکُشی و آزار و شکنجه بر دل و جان حاکمان جهان فرمانروا
شدهاست و بهناچار انسان و جهان انسانی را دچار پژمردگی، افسردگی،
دلمردگی، بیمناکی و هراس کردهاند و انسان چون شکارِ گرفتار در دام، هرچه
بیشتر دست و پا میزند و تلاش میکند، بندهای افتاده بر دست و پایش
استوارتر و محکمتر میشود…اگر به پیشینه ملت ایران بنگریم- و درست بنگریم-
که روزگاری از مرز چین تا “ورارود=فرات” و کرانهی نیل و “دریای میانه” یا
مدیترانه را زیر فرمان داشت و سرمایه و دارایی، خوشی و شادابی دانش و خرد و
بینش، در زیر درفش این فرمانروایی در سراسر این سرزمین گسترده و آباد، به
اوج و کمان دلخواه رسیده بود، در شگفت میمانیم…به تاریخهای ساختگی نگاه
نکنید؛ تاریخ راستین در دل همین افسانهها، میثها، استورهها و دفترهای به
فراموشیسپرده و سنگنبشتهها… نهفته است. اکنون باید دید این روزگاران چه
انگیزههایی در کار بود. مردم چگونه میاندیشیدند. خویشکاری چه معنایی
داشت. “رنج خود و راحت یاران طلب” تا چه اندازه مصداق پیدا کرده بود… و
اکنون چرا از آن همه زیبایی، بهروزی، فراخی زندگی، دریادلی، گذشت و
آبادانی، دور مانده است.پیجویی در چند و چون این انگیزهها و شناخت راستین
آنها میتواند راهبر و راهنمای پندآموزی برای مردم این بوم و بر و همهی
مردم گسترده در پهنهی جهان باشد…برای پیبردن به این راز شگرف باید نگاهی
به آیینها و رسمهای دیرپای ایرانیان -در روزگاران گذشته- بیندازیم؛ هر چه
کوتاهتر…در ایران هر سال ۱۲ ماه، هر ماه ۳۰ روز و اندی افزون بر ۳۶۰ روز
سال –به نام پنجهی دزدیده- بود و با به کاربردن “کبیسهها” و به
هنجارآوردن سال، تا هر فصلی در جای خود باشد و کار دهقانان و کشتورزان
بسامان باشد، زمان چون مهر تابان یار و نیروبخش انسان و در خدمت انسان قرار
گرفته است. هر روز سال نامی داشت و هر ماه که در دل نامهای روزها بود و
هر نام، ام ایزدی:”یاریبخش” پاسبان و شادیآفرین که همهی ایزدان نماینده و
نماد شادی، بارآوری، آبادانی، آبرسانی، دوستی، آزادی، فرخندگی، زیبایی،
توان و نیروی سازندگی و آفرینندگی بودند…هر روز که نام ماه و نام روز با هم
یکی میشدند، آن روز را جشن میگرفتند، شادی میکردند و به ستایش و نیایش
آفریدگار دادار پروردگار میپرداختند. افزون بر این جشنهای ماهانه،
جشنهای بزرگ و فراگیری چون نوروز، مهرگان و سده داشتند که با توجه به
فلسفه و چند و چون پیدایی آنها، به انگیزههای آن همه پیشرفت و پیروزی و
کامرایی پی میبریم.در اینجا به نوروز و جشن فروردین میپردازیم و ارج و
ورج این جشن همایون و فرمند و خجسته را-تا آنجا که مجال این گفتار بر
میتابد- مینمایانیم. به امید آنکه ایرانیان و مردم جهان به این پدیده
ورجاوند و زیبا آشنایی بیشتر پیدا کنند و زنگ و گرد و غبار سستی، ناتوانی،
بیمهری، بیمعرفتی را از نهاد و جان و دل خود بزدایند و برای رسیدن به
شکوه زندگی انسانی با چشم و دل بیدار و جان آگاه به تلاش و کوشش و آفرینش و
بخشش و مهرورزی است.به گفتهی ابوریحان در کتاب التفهیم: ”نوروز نخستین
روز است از فروردین ماه و از این جهت روز نو نام کردند زیراک پیشانی سال
نوست.”نوروز را به جمشید نسبت میدهند که در چنین روزی او بفرمود تا جشن
گرفتند و شادی کردند و رخت نو پوشیدند و تا به امروز به نام روز جمشیدی
مانده است. در همهی تاریخها این نکته یاد شده است که برای نمونه تنها به
چند بیت از شاهنامهی فردوسی و بخشی از تاریخ بلعمی بسنده میکنیم؛ زیرا
یاد همه کتابهایی که در این زمینه اشارهها و مطلبهایی دارند خود به
کتابی پُربرگ کشیده میشود.فردوسی درباره نوروز و پیدایی آن و
بنیادگزاریاش به فرموده جمشید، چنین میفرماید که پس از درگذشت
تهمورس:گرانمایه جمشید فرزند اوی کمربسته و دل
پر از پند اویبر آمد بر آن تخت فرخ پدر به رسم
کیان بر سرش تاج زرکمربسته با فر شاهنشهی
جهان سر به سر گشته او را رهیجهان انجمن شد بر تخت
او از آن بر شده فره بخت اوبه جمشید بر، گوهر
افشاندند مر آن روز را روز نو خواندندسر سال نو،
هرمز فروردین بر آسوده از رنج تن، دل ز کینبه
نوروز نو، شاه گیتی فروز بر آن تخت بنشست فیروز
روزبزرگان به شادی بیاراستند میو رود و
رامشگران خواستندچنین جشن فرخ از آن روزگار بمانده
از آن خسروان یادگار…و از آنجا که فرهنگ ایران بر آیین داد و دادگری و
بنداد استوار بر عشق و مهر و خرد و خویش کاری استوار است و فرمانروا یا
پادشاهی را گرامی میدارد که پاسدار و پاسبان این آیینِ فرمودهی”خداوند
جان و خرد” باشد، شناخت آن را به بخشی از تاریخ بلعمی اشاره میکنیم.در
تاریخ بلعمی -که ترجمهی تاریخ طبری است- به خامهی ابوعلی بلعمی -بر همان
پایه که در شاهنامه یاد کردیم- چنین آمده است: ”پس علما گرد کرد و از ایشان
پرسید که چیست این پادشاهی بر من باقی و پاینده دارد؟ گفتند: داد کردن و
در میان خلق نیکی، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود که روز مظالم، من
بنشینم، شما نزد من آیید تا هرچه دروداد باشد مرا بنماید تا من آن کنم و
نخستین روز که به مظالم بنشست، روز هرمز بود از ماه فروردین پس آن روز را
نوروز نام کرد، تا اکنون سنت گشت…”و سخنان دیگر همه در همین زمینهاند.
(چون نصیحت الملوک غزالی، اخبارالطوال دینوری، غررالاخبار ثعالبی…) گذشته
از این روایتها و بحث داد و دادگستری، گزینش این روز و این جشن به عنوان
آغاز سال و نوشدن زمان و شکوفایی طبیعت و بیداری زمین و آمادگی مردم برای
تلاش و کار و کوشش بیشتر و آفرینش و مهرورزی به یکدیگر و همکاری و همیاری
برای آبادانی و شادابی فضای زندگی… همه نشانِ آگاهی، ژرفبینی، بیداردلی و
خردمندی مردم این مرز و بوم بوده است، زیرا چنانکه میدانیم در نوروز یعنی
نخستین روز بهار -از دیدگاه ستارهشناسی- آفتاب به برج بره درمیآید و روز
و شب برابر میشوند و هوا نه گرم و نه سرد است. طبیعت خفته بیدار میشود و
همهچیز، همهکس، همهجا پذیرای زندگی نو میشوند و جهان هستی، پوشش و
رویشی نو و تازه و بهنجار پیدا میکند. انسان و زمین، سپهر و زمان، همه دست
به دست هم میدهند تا جلوهگاهی دلکش و زیبا برای تجلی خداوند و هنجار
آفرینش پدید آورند، تا بهمن، فرمانروا و خرسند و اهریمن شکسته پا و در بند
آید. این آشنایی و بههمپیوستگی مردم ایران کهن با طبیعت و هنجار آفرینش،
در خور بررسی و پژوهش است.نوروز و مهرگانچنانکه بیشتر یادآور شدم، نوروز و
مهرگان دو زمان اعتدالی هستند با این تفاوت که راه پیش نوروز، راه پشت سر
مهرگان است و سخن ناصرخسرو را خواندیم و خاقانی شروانی هم همین در آمدن
خورشید را به برج بره و برابرشدن روز و شب را – با پیچیدگی لفظی خاص خود-
چنین آورده است:آهوی آتشین روی، چون در بره در آید کافور خشک
گردد، با مشک تر برابر“آهوی آتشین روی” کنایه از خورشید است که وارد برج
حمل میشود و کافور خشک و مشک تر، کنایه از روز و شب است.اما شیوه برگزاری
نوروز خود داستانی دیگر است که توجه و ژرفشدن در چند و چون و تداوم آن هم
بایسته است و هم دلنشین. آنچه را همین امروز در برگزاری این جشن فرخنده
در میان همهی دودمانهای ایرانی گسترده در پهنه ایران بزرگ و سراسر جهان
میبینیم، یادگاری از هزاران سال پیش است که در این نوشته، هرچه کوتاهتر
به آن نگاهی میافکنیم. چون آگاهی ما از روزگار ساسانیان و دسترسی ما به
منابع آن در روزگار اسلامی بیشتر و آسانتر است، به آن روزگار و شیوهی
برگزاری نوروز در آن زمان میپردازیم و پیوند و تداوم آن را تا امروز نشان
میدهیم.آنچه از نوشتههای تاریخنویسان سدههای نخستین اسلامی بر میآید
و بهویژه با نگاهی به نوشتههای جاحظ بصری در کتابهای المحاسن و الاضداد
(شایست و ناشایست) و کتاب تاج، آیین برگزاری نوروز و سیر آن تا امروز
آشکار میشود.جاحظ در سخن از مهرگان و نوروز مینویسد: «مهرگان آغاز زمستان
و فصل سرماست و نوروز آغاز گرماست. لکن در نوروز کارهایی است که در مهرگان
نیست. از آن میان که نوروز آغاز سال و هنگام گشایش خراج و عزل و نصب
کارگزاران و سکهزدن پول از درهم و دینار و پاککردن آتشکدهها و ریختن آب …
و از اینگونه کارها … و سپس مردم فرمان مییابند که به دیدار شاه بروند و
نامههای شکایتآمیز آنان را میپذیرند. اگر در میان آن نامهها نامهای
باشد که کسی از شاه شکایت کرده باشد. آن نامهها را مقدم بر همه نامهها
میگذارند و سپس شاه موبد بزگ و دبیربد و هیربدان هیربد را میخواهد و
منادی ندا میدهد که هرکس از شاه شکایت دارد از میان مردم بیرون آید تا به
دادخواهی او رسیدگی شود.»جاحظ، محاکمه شاه را در پیشگاه موبد موبدان،
دبیران و هیربدان شرح میدهد و این خود درخور توجه است. درباره نوروز، جاحظ
در کتاب المحاسن و الاضداد آورده است: «در هر یک از روزهای نوروز، پادشاه،
بازی سپید پرواز میداد. از چیزهایی که شاهان در نوروز به خوردن آن
فرخندگی میجستند، اندکی شیر تازه و پاک و پنیر تازه بود و در هر نوروز
برای شاه با کوزهای آهنین یا سیمین آب برداشته میشد. در گردن این کوزه
گردنبندی میبستند از یاقوتهای سبز که در زنجیر زرین گذاشته و بر آن
مهرههای زبرجدین کشیده بودند. این آب را دختران دوشییزه از زیر آسیابها
برمیداشتند… چون نوروز به شنبه میافتاد، شاه میفرمود که از بزرگ یهودیان
چهار هزار درم بستانند و کسی سبب آن کار را نمیدانست جز این که این رسم
در میان شاهان رواج داشت و مانند جزیه شده بود… پنج روز پیش از نوروز در
پهنه بارگاه شاه ۱۲ ستون از خشت خام بر پا میشد که بر آن ستونها گندم،
جو، برنج، باقلا، کاجیله، ارزن، ذرت، لوبیا، نخود، کنجد، ماش و عدس
میکاشتند و آنها را نمیچیدند تا ششمین روز نوروز با آهنگ و نوا و
خنیاگری آن دانهها را میکندند و برای فرخندگی به مجلس بزم میپراکندند و
تا مهر روز از فروردینماه (۱۶ فروردین) آن سبزهها را گرد نمیکردند این
دانهها را برای شگون میکاشتند و باور داشتند هر کدام نیکوتر شود، برداشت
آن دانه در آن سال بیشتر خواهد بود. شاه به سبزهی جو مینگریست و از
خرمی آن فرخندگی میجست… »سخنان بالا که فشرده نوشته جاحظ است، نمونهای
است از یک گوشه از رسم و آیین نوروز که تا امروز همین سبزهکاری در میان
دودمانهای ایران رواج دارد که پیش از نوروز دانههای گوناگون- که در بالا
به آنها اشاره شد- میکارند و معمولا روز ۱۳ پس از نوروز- که همگی به دشت و
بیابان میروند با خود آنها را میبرند و به آب میافکنند.چرا هنگامی که
نوروز به« شنبه» میافتاد، از بزرگ یهودیان چهار هزار درهم دریافت
میشد؟نکته تازه و جالبی که در نوشتهی جاحظ خواندیم، همزمانشدن نوروز با
روز شنبه بود که به دستور پادشاه از بزرگ یهودیان پول دریافت میکردند و
کسی راز آن راز را نمیدانست. به نظر من این دریافت پول از رئیس یهودیان در
تقارن نوروز با شنبه باید چنین باشد که چون روز شنبه روز مقدسی برای
یهودیان است، تقارن آن با نوروز، فرّ و فروغ و جلوه ویژهای پیدا میکند.
به شکرانهی این همآغوشی و تقارنها، بزرگ یهودیان، شادیانهای بسزا پیشکش
شاه میکرد تا به خزانهی کشور داده شود و مردم ایران همگی این تقارن را
به فال نیک میگرفتند و آن نوروز با شکوه بیشتری برگزار میکردند.انگیزهی
دیگر آن و دریافت آن شادیانه که به گونهی سنت در آمده بود، رسمی است که
هنوز هم در میان ایرانیان رواج دارد که هنگام عید نوروز از کمبخشندهترین
(خسیسترین) فرد دودمان «دشت» میگیرند و باور دارند که شگون دارد و سبب
گشایش و فراخی روزی میشود و چون یهودیان در میان قومهای ایرانی به خست و
نابخشندگی معروفند، دریافت این پول را از بزرگ آنان، انگیزه گرانباری
خزانه کشور و فراخی نعمت میدانستند. همین امروزه هم تقارن نوروز را با
شنبه با شکوه و سرور و خوشامد فراوان برگزار میکنند و در میان دودمانهای
ایرانی و به گویش خاص آنان این اصطلاح وجود دارد. برای نمونه در میان مردم
بختیاری- برای آنکه فرصت را از دست ندهند و امروز را به فردا نیفکنند-
میگویند: «گاه گاهی اتته(etate) شنبذ به نوروز» و رشتیها میگویند:
«سالها بر بخوره شنبه به نوروز» و مازندرانیها میگویند: «صد سال گاهی
شنبه به نوروز میافتد.» البته صد، عدد کثیره و از راه اغراق است و گرنه به
طور معمول هر شش تا هشت سال یک بار شنبه به نوروز میافتد.ابوریحان بیرونی
مینویسد: آیین پادشاهان ساسانی در پنج روز نخستین فروردین چنین بود که
شاه به روز یکم؛ نوروز را آغاز میکرد و همگان را از نشست خویش آگهی میداد
و آنان را به مهرورزی خود دلگرم میساخت. روز دوم دهگانان و کارکنان
آتشکده، روز سوم اسواران و موبدان بزرگ، روز چهارم خانواده و نزدیکان خود،
روز پنجم پسر خود و همگنان او را میپذیرفت و به هر یک از آنان – در خور
جاه و پایگاه- بخشش میکرد (عیدی میداد) چون روز ششم فرا میرسید و از
پرداخت حقوق مردم آسوده میشد، از آن پس نوروز از آن خود او بود و تنها
ندیمان او میتوانستند با او باشند و بس. در بامداد نوروز، نواها، و
آهنگهای ویژهای در پیشگاه او نواخته میشد. مردم، فرمانروایان،
مرزبانان، هر کدام در خور کار و پیشه و توانایی خویش شادیانههایی برای شاه
میبردند. و توده مردم هر چیز خوبی را سراغ داشتند چون مشک، عنبر، عود، و
یا کارهای دستی زیبا، پیشکش شاه میکردند و همهی این شادیانهها در
دفترهای دیوانی یادداشت و ضبط میشدند. پنج روز نخستین فروردین را نوروز
عامه و روز ششم را نوروز خاصه مینامیدند.پذیرایی شاه بدینسان بود که در
نوروز رخت زیبا میپوشید و گوهرهای گرانبها به آن میآویخت، با شکوه بسیار
بر تخت مینشست. آنگاه جوانی که هم نام زیبا داشت و هم به دیدار و اندام
برازنده و زیبا بود و هم به سخن و گفتار، با چهرهای گشاده و خندان، بار
میخواست. شاه او را بار میداد. برابر شاه- اما پشت پرده – میایستاد. شاه
از او میپرسید: کیستی و از کجا میآیی؟ با که آمدهای؟ چه آوردهای؟ به
کجا میروی؟جوان پاسخ میداد: نامم خجسته است. از پیش دو فرخنده آمدهام.
سال نو و پیروزی آوردهام. پیش دو نیکبخت میروم. برای شاه مژدهی تندرستی و
شادکامی دارم… آنگاه شاه میفرمود تا به درآید. او پرده را کنار میزد و
چون فرشتهی نیکبختی بر چهرهی شاه لبخند میزد. پس از آن ظرف سیمینی در
پیش شاه مینهادند که در آن چند گرده نان گندم و جو و ارزن و ذرت و نخود و
عدس و برنج و کنجد و باقلا و لوبیا گذاشته شده بود و نیز از جنس هر یک از
آن نانهای هفت دانه و همچنین هفت شاخه از درختان بید، زیتون، به و انار –
که نامشان را فرخنده و نگاه کردن به آنها را خوشایند و باشگون میدانستند
– مینهادند و بر آن شاخهها مینوشتند: افزون، افزاید، افزود، پرواز،
فراخی، فرهی. و نیز بر خوانی که آن ظرف نهاده شده بود، شکر و سکههای زرین و
سیمین و دستهای از گیاه اسپند میگذاشتند که شاه همه را در دست میگرفت و
آنگاه کسانی در پیشگاه او بودند، پایداری و نیکبختی او را با آوای بلند
اورمزد میخواستند. موبد موبدان نخستین کسی بود که در نوروز به شاه شادباش
میگفت.»در نوروزنامه منسوب به خیام، سخنان موبد موبدان –در هنگام روبروشدن
با شاه چنین آمده است: «شها! به جشن فروردین، آزادی گزین، یزدان و دین
کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و به کاردانی و دیرزیوری و با خوی
هژیر. و شاد باش بر تخت زرین و انوشه خور به جام جمشید. رسم نیاکان در همت
بلند و نیکوکاری و ورزش. داد و راستی، نگاهدار، سرت سبز باد جوانی چو خوید،
اسبت کامکار و پیروز، تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به
شکار، کارت راست چون تیر، بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامیو
درم خوار، سرایت آباد و زندگانی بسیار…»توده مردم و مراسم نوروزیاین
نمونهای از شیوهی برگزاری جشن نوروز برای شاهان و در حضور آنان بود. مردم
نیز مراسمی ویژهی خویش داشته و دارند. یعنی برگزاری نوروز چنین است که
دو بهره از اسفندماه گذشته، مردم به تکاپو میایستند. سبزه میکارند و به
گردگیری، پاکیزگی و شستوشوی خانه و ابزار خانه یا بهاصطلاح به خانهتکانی
میپردازند. هر کس متناسب با توان و امکان خود آذوقه، خواروبار و
نیازمندیهای بایسته نوروز را فراهم میکند، آنچنان که همهی مردم با
خانههای پاکیزه، شستهورُفته، سبزههای خرم و نورسته با رختهای نو،
چهرههای شاد و لبان خندان، نوروز را پذیرا میشوند. جشن سوری یا
چهارشنبهسوری، مراسم «کوسهنشین»، «میرنوروزی» و «نوروزخوانی» انجام
میگیرد و مردم با همان شادی و خوشی و نشاط – پایکوبان و دستافشانان
و«نوروزیخوانان»- به پیشواز نوروز میروند و این شور و حال را به نوروز
میکشانند. در سراسر نوروز – که شش روز به درازا میکشد – این شور و حال و
نمایش و خوانش و دید و بازدید و شادباشگویی در کار است… شب عید نوروز، هیچ
خانهای پیدا نمیشود که اجاقش روشن نباشد و بر در و بامش آتش زبانه نکشد و
دود از بخاری خانهاش بالا نرود و بوی خوراک و بُخور برنخیزد. تا آنجا که
اگر خانوادهای عزیزی را هم از دست داده باشد، نباید اجاقش خاموش و
خانهاش بیرونق و بیفروغ بماند که در این صورت بر نزدیکان و همسایگان
بایسته است که خانهاش را پاک و پاکیزه و بهرونق و اجاقش را روشن و گرم
سازند و بر در و بامش آتش برافروزند و بر ایشان بهترین خوراکها و آجیل و
شبچره نوروزی فراهم و رخت فرزندان آن خانواده را نو کنند تا همه آن دودمان
سال نو را با پیروزی و شگون به پیشواز روند و برای شادی روان درگذشته و
درگذشتگان شاد باشند. زیرا باور دارند که به هنگام تحویل سال نو، گرفته،
اندوهگین و ناشاد باشند، تا پایان سال همچنان خواهد بود که در این صورت:
«هر دم آید غمی از نو به مبارکبادشان»…خردمندان ایران، مِی را نماد شادی و
خوشی و زندگی و زندهدلی دانستهاند. مِیخوردن (شادمان و خوشبودن) باید
بر پایهی خرد باشد و به فرمان خرد. اندازه و چند و چون آن باید خردمندانه
باشد. فردوسی میفرماید:به اندازه به هر که او میخورد
که پر خوردن از وی بکاهد خردعروسیست می، شادی آیین
او که باید خرد کرد کابین اوز دل برکند می تب و دود و
تاب چنان چون بخار زمین آفتابچو عود است و چون بید- تن
را گهر - می آتش، که پیدا کند زو هنرگهر چهره شد، آیینه شد
نبید که آید درو زشت و زیبا پدیددل تیره را،
روشنایی، می است کرا کوفت تن، مومیایی می استبه دل
میکند بددلان را دلیر پدید آرد از روبهان کار
شیربه رادی کشد مرد بدمرد را کند سرخ لالهرخ زرد
رابه خاموش، چیره زبانی دهد به فرتوت زور جوانی
دهدخورش را گوارش، می، افزون کند ز تن، ماندگیهات بیرون
کندو خیام – با الهام از فردوسی – فرمود:میخوردن و شاد بودن آیین
منست فارغ بودن ز کفر و دین، دین منستگفتم به عروس دهر کابین
تو چیست گفتا دل خرم تو کابین منستو به دنبال آنان تا به حافظ
شیرازی میرسیم، همه بر آنند که این جهان آفریده خوب خداوند است؛ باید آن
را آباد و شاد نگه داشت. آبادانی زمین به شادی و سرزندگی انسان بستگی دارد و
به همین سبب است که انسان جاودانه است و روانش پس از جدایی از کالبد
برفراز همین زمین در پرواز است و ناظر و گواه جانشین خود. اگر جانشین را
افسرده، پژمرده و ناشاد ببیند، او نیز پژمرده و اندوهگین میشود. برای شادی
روان درگذشتگان شاد بود و سرزنده…یکی از ۲۱ یشت ادبیات مزدیسنی (یشت ۱۳)،
فروردینیشت است که بزرگترین یشت اوستاست. این یشت ویژهی فروهران است که
از بزرگی، شکوه و کارهای آنان سخن میدارد. در آیین مزدیسنی به پنج نیرو در
کالبد آدمی باور دارند که عبارتند از:۱- جان (نیروی جنبش و کوشش)،۲-
«دئنا» یا دین (بینش، بصیرت، وجدان… )،۳- بو (نیروی دریافت، درک، تمیز)،۴-
روان (نیرویی که از او بازخواست میشود. نیروی پاسخگوی کردار…
)،۵- فروهر fravahar یا فروشی (نیروی پایداری و ماندنی) فروهر
(FRAVAHAR/FRAVAHR) که ماه فروردین ویژه آن است، نیرویی است جاویدان که
نگهداری و پاسبانی انسان و هر موجودی با اوست. ایرانیان باور داشتند که
فروهر هر کسی پس از مرگ تن از کالبد جدا میشود و در جهان مینو به زندگی
جاودانه خود میپردازند. نگهبان نام و ناظر کار و کوشش بازماندگان خود است.
در زمانهای ویژه فرود میآید تا از دودمان خود و کار و زندگیشان آگاه
شود و باور دارند که به ویژه، پنجه دزدیده یا گهنبار همسپدم نوروز هنگام
فرود حتمی اوست. دودمانها برای آنکه فروهر درگذشته یا فروهران در
گذشتگانشان شاد و خرم باشند و با خوشی و خوشنودی بازگردند و پاسدار و
نگهبان آن باشند، آن روزها را باید به خوشی و پاکیزگی برگزار کنند. این
روزها جشن فروردین میگویند. این روزها همین نوروز فرخنده است که روز ششم
آن بسیار گرانمایه است زیرا در این روز پیامآور خرد و اندیشه و عشق و مهر
و بهزیستی و بهآفرینی دیده به جهان گشوده و از همان لحظه نخستین خندان
بوده است… مردم ایران در آغاز نوروز، گذشته از پاکیزگی تن و جامه و خانه و
افروختن آتش و هلهله و شادی، باید خوراکهای نیکو بپزند. جامهایی از آن
خوراکها را بربام خانه میگذارند تا فروهران در گذشتگانشان ببینند و
بدانند و آسودهخاطر باشند که فرزندان و بازماندگانشان بیچاره، نیازمند،
تنگدست و اندوهگین نیستند. با این کار هم مردم و خانوادهها و هم درگذشتگان
شاد و خرم و سپاسگذار دادار آفریدگار پروردگار خواهند بود… مردم بدخشان،
هنگام نوروز، نیایشی دارند که فرازی از آن چنین است: «… گشایش کار،
فرخندگی این دیدار، هر دانهی شما هزار، هزار شما بیشمار…» نوروز، برای
همه ایرانیان و مردم جای گرفته در پهنه زمین – از آمویه تا فرات، از سند تا
شمال قفقاز و کرانه دریای مدیترانه -… نماد گشادهدستی، فراخنعمتی، شادی،
فراوانی، دارایی و خواسته، رویش گیاهان و گسترش کشاورزی و زایش طبیعت و
فراوانی نعمت… و نماد و نمود داد، دادگری، آزادی، آزادگی و گشاده زبانی
است.
اصولا در آیین و فرهنگ ایرانی، بیداد، فقر تنگدستی، پریشانی خاطر و
اندوه، از دادههای اهریمن است. برعکس آن فراخی زندگی، دارایی و خواسته،
گشادهدستی، جمعیت خاطر، شادی، بکامهبودن مردم، آبادانی و سرسبزی زمین،
داد و دادگری… داده و فرمودهی بهمن است… ( به راستی که فقر و تنگدستی و
بیداد، عامل اصلی فرومایگی، زبونی، چاپلوسی، دلهره و پریشانی خاطر انسان
است و این همه نمودار تعلیم انیرانی است. هر زمانی که این لجنزار گندیده و
بیماریزا به جویبار زلال و گوارا و توانبخش فرهنگ ایرانی رخنه کرده و
دیر پاییده، زلال فرهنگ ایرانی رنگ و بوی خود را – به همان دیری – باخته
است و چنین مباد…)نوروز در روزگار اسلامیجای شک نیست که ملتی با چنان
سرچشمهای جوشان و زلال و گوارا و با بنیادهایی استوار بر داد و دهش و خرد
عشق و اندیشه و با چنان ترادادهای (سنتها) که زندگی و مردمی و خرد از آن
میزاید و میتراود، جهان آباد آن روزگاران را به زیر نگین داشت. خود
همواره شاد و پیروز و کوشا و سرافراز بود و جهان را همچنان خود شاد و
سرافراز میخواست. با گذشت زمان و به انگیزههایی که در خور پیجویی است و
باید ریشه آنها را در خود مردم و کاهلی و سستی و ناآگاهی کارفرمایان و
فراموشکردن انگیزههای آن نعمت جست (و این همه ناگفتنی است بماند تا جایی و
مجالی مناسب)… پهنه ایران در اثر خیانت گروهی از ایرانیان بیخرد،
جولانگاه تازیان شد. کار و سامان زندگی، رنگی دیگر به خود گرفت. میرفت تا
اجاقها خاموش شوند و آن همه رسم و آیین زیبا و خدایی فراموش شود که بار
دیگر شعله نهفته به خاکستر، زبانه کشید، فروزان شد، گرمی گرفت و ایرانیان
بیداردل دریافتند که باید با تمام وجود و هستی این شعله فروزانشده را
پرستاری کنند و پاس دارند (اگر در برون نمیتوانند، در درون سینه خود که
خواجه شیراز گفت: «که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست».) ایرانیان بیداردل
دریافتند که با از دستدادن آن فروغ، آن آیین و آلودهشدن جویبار فرهنگ
خدایی خود و زخمهزدن بیشتر بر آن درخت کهنسال، ایران فسرده، پژمرده،
تاریک و آن جویبار زلال گوارا چرکین، بویناک و بیماریزا خواهد ماند. در
آن صورت نهتنها ایران که جهان آلوده و فسرده و بیدادپذیر، ستمپذیر و
ظلمانی خواهد شد و جهان انسانی، شناسنامه خود را از دست خواهد داد. همین
کابوسها، مردم بیداردل را به خود آورد، تکان داد و بیدار کرد تا به هر
صورت و هر دستاویزی، خاکستر سرد و تیرهای را که بر چهرهی تابناک و فروزان
آتش فرهنگ ایران نشسته بود، کنار بزنند.… این دلاوران و بیداردلان دامن
همت به کمر زدند، خطا و لغزش و کاهلی و نابخردی گذشتگان خود را به تدارک
نشستند؛ حتی با رخنهکردن در دل سیاه خلیفگان اموی و عباسی به آنان یاد
دادند تا به هنگام نوروز و مهرگان رخت زیبا بپوشند، آتش افروزند جشن
بگیرند. شاعران با همان زبان خلیفگان شعر سرودند و این دو جشن بزرگ را در
دل و دیده آنان جلوه دادند، ابونواس در وصف و خطاب به بهروز مجوسی،
ترانههایی در این زمینه سرود و برای نمونه گفت: به حق المهرجان و النوک
روز و فرخ الروز بسال الکبیس… یا اوالنوک روز، روز الکبار و جشن کاهنبار…
که میدانیم سازندگان آیین برای تازیان «کبیسه»کردن سال را گناه و حرام
میدانستند و بهناچار نه نوروز، که هیچ جشنی در جای خود قرار نمیگرفت.
آغاز بهار گاه در تابستان و زمانی در زمستان میافتاد. خردمندان، همان گونه
که آیین «کبیسه»کردن را به خلیفگان فهمانیدند، آیین برگزاری جشنها را نیز
در دل و دیده آنان آراستند. در بارگاهشان آتش میافروختند، شادی
میکردند، خنیاگران مینواختند و حتی رسم «کوسهبرنشینی»، «میرنوروزی» و
«نوروزخوانی» را چون شعلهای فروزان در آن بارگاههای ظلمانی تابانیدند و
بهویژه جشن نوروز، مطلوب و محبوب خلیفگان قرار گرفت، اما در خود ایران با
راستانخیز عیاران و تجلی یعقوب لیث و به دنبال او با سرزدن آفتاب
فرمانروایی سامانیان، همه چیز رنگ دلنشین، دلخواه و زیبای دیرینه خود را
پذیرفت. آیینهای ایرانی از نو زنده شدند. آتش فرهنگ ایرانی از زیر خاکستر
سرد – پدیدآمده از جهل و نادانی – سر به در آورد و گرمیبخش محفل عیاران،
رندان و سامانیان شد. فرهنگستان پدید آوردند و هر یک از اندامهای
فرهنگستان، عهدهدار نوسازی و بازآفرینی بخشی از سرمایههای معنوی
ازدسترفته یا به فراموشیسپرده شدند. فردوسی «از نظم کاخی پی افکند که از
باد و باران گزند نیابد». آن کاخ جاویدان نظم، سر به فلک زهره سایید. او
کاری و کارستانی مسیحایی کرد. رودکی شعر سرود، آهنگ ساخت و ساز برگرفت و
نواخت:بوی جوی مولیان باید همی یاد یار مهربان باید
همیو سرود:شادزی با سیاه چشمان شاد که جهان نیست جز
فسانه و بادز آمده تنگدل نباید بود و از گذشته
نکرد باید یادنیکبخت آنکه او بداد و بخورد شوربخت
آنکه او نخورد و ندادباد و ابر است این جهان و فسوس باده
پیش آر، هرچه بادابادو گفت:روی به مهراب نهادن چه سود
دل به بخارا و بتان طرازایزد ما وسوسهی عاشقی از
تو پذیرد، نپذیرد نمازو اینچنین ترانه پرداخت:گل بهاری، بت
تتاری نبید داری، چرا نیاری؟نبید روشن، چو
ابر بهمن به روی گلشن، چرا نباری؟رخنه در دل
سلطان غزنویدربار سامانیان، روزگار ساسانیان را پیش دیدگان میآورد. گویی
بارگاه خسرو پرویز دوباره رونق یافت و نکیسا، باربد، رامتین، سرکش و بامشاد
سر از خاک برآوردند و سرود و نغمه و ترانه ساز کردند و با نواهای
جانفزا، کالبدهای فرهنگستان نوپدید، طرح کلی و فرهنگ و زبان و ادب فارسی
دری – درست و استوار – پیریزی شد. در کنار فردوسی – که بی هیچ سر و صدا به
کار پدیدآوردن شاهنامه پرداخته بود – شاهنامههایی به نثر نگارش مییافت؛
تاریخ طبری، تفسیر طبری، کلیله و دمنه و دهها کتاب دیگر که از پهلوی به
عربی ساختگی برگشته بود – دوباره به زمان «فارسی دری راه است» برمیگشت و
همدوش این کارهای شگرف فرهنگی، جشنهای نوروز، مهرگان، سده و دیگر جشنها و
همه ریزهکارههای مردمی با همان شکوه و زیبایی دیرین از سینهها به پهنه
زندگی کشانیده و برگزار میشدند… این همه، آنچنان پیریزی شدند که به
روزگار غزنویان – که بیم ناتوانشدن و دوبار پژمردن آن آیینهای خدایی
میرفت – فتنه اهریمن و جهل حاکم بر جامعه، کارگر نبود و نشد. شاعران،
سخنسرایان، وزیران و دبیران خردمند و آگاه با تمام توان خود، آتش
فروزانشده در روزگار سامانیان را پرستاری کردند و شعلههای آن را
فروزانتر ساختند. سخنسرایان با سرودهها و چکامههای زیبا و دلنشین خود
در دل سخت و تیره محمود غزنوی و پیرامونیانش رخنه کردند و رسمهای
زندگیساز و شادیبخش کهن را در دل و دیده آنان آراستند و آنان را به
پرستاری، پاسداری و نگهبانی آن جشنها و رسمها برانگیختند و مشتاق کردند.
سرودههای شاعران و آموزش و تدبیر دبیران خردمند و وزیرانی ایرانپرست چون
فضل بن سهل اسفراینی (چون به وزارت رسید فرمود که «مکتوبات را یکسره به
پارسی دری نقل کردند» و شاهنامه را به میان کشید و آن را معرفی کرد) در
نگهبانی از شاهنامه و رواج زبان فارسی دری تا آنجا کوشید که جان خود را بر
سر آنها نهاد و کشته شد. تلاش این بزرگواران و سحر سخن سخنوران، سرانجام
دلهای تیره غزنویان را روشنی بخشید و تا آنجا کارگر افتاد که آن
سختدلان، چارهای جز پذیرفتن سنتهای ایرانی و برگزاری آنها نداشتند؛
زیرا خردمندان آنچنان زمینهای ساز کرده بودند که هر فرمانروایی اگر در
بزرگداشت و برگزاری آنها کوتاهی میکرد به بیخردی، ناتوانی و ناسزاواری
خود گواهی داده بود. “عنصری” در پیشگاه محمود این چکامه را که در ستایش و
اهمیت نوروز سروده بود خواند:باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا ز صُنعش هر درختی لعبتی دیگر شودباغ همچون کلبه بزاز پردیبا
شود باد همچون طبله عطار پر عنبر شودروز هر روزی بیفزاید
چو قدر شهریار بوستان چون بخت او هر روز برناتر شودو فرخی
سیستانی مسمط زیبایی سرود و بهار و نوروز را چنین جلوه داد:ز باغ ای باغبان
ما را همی بوی بهار آید کلید باغ مارا ده، که فردامان به کار
آیدکلید باغ را، فردا، هزاران خواستار آید تو لختی صبر کن چندان
که قمری بر چنار آیدچو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید تو را
مهمان ناخوانده، به روزی صدهزار آیدکنون گر گلبنی را پنج و شش گل در شمار
آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آیدبهار امسال همی خوشتر ز
پار آید ازین خوشتر شود فردا، که خسرو از شکار آیدبدین فرخندگی
جشنی، بدین بایستگی روزی شما را در جهان هر روز، عیدی باد و
نوروزیجانشینان محمود غزنوی در فضای عطرافشان سخنان منوچهری دامغانی، خود
ستایشگران نوروز میشوند؛ منوچهری به شاعر جشن و شراب و شادی مشهور است.
نمونههایی از سرودههایش را در ستایش نوروز میخوانیم:نوروز روز خرمی
بیعدد بود روز طواف ساقی خورشیدخد بودمجلس به باغ
باید بردن، که باغ را مفرش کنون ز گوهر و مسند زند بودآن
برگهای شاسپرم بین و شاخ او چون صد هزار همزه که بر طرف
مد بودنرگس به سان حلقهی زنجیر زر نگر کاندر میان حلقهی زرین
وتد بود…بادام، چون شکوفه فشاند به روز باد چون دست راد
احمد عبدالصمد بوداحمد عبدالصمد وزیر، دیگر نمیتواند بخشنده نباشد و
ستایشگر و پاسدار نوروز نشود.بر لشکر زمستان، نوروز نامدارکردهست رای
تاختن و قصد کارزاروینک بیامدست به پنجاه روز پیشجشن سده ،طلایهی نوروز
نامدارآری هر آنگهی که سپاهی رود به رزمزاول به چند روز بیاید طلایهداراین
باغ و راغ، ملکت نوروز ماه بوداین کوه و کوهپایه و این جوی و جویبارجویش
پر از صنوبر و کوهش پر از سمنراغش پر از بنفشه و باغش پر از بهارنوروز، از
این وطن سفری کرد -چون ملک-آری سفر کنند ملوک بزرگوارچون دید ماهیان زمستان
که در سفرنوروز مه بماند قریب مهی چهاراندر دوید و مملکت او بغارتیدبا
لشکری گران و سپاهی گزافهکاربرداشت تاجهای همه تارک سمنبرداشت پنجههای
همه ساعد چناردر باغها نشاند گروه از پس گروهدر راغها کشید قطار از پس
قطارزین خواجگان پنبه قبای سپید بندزین زنگیلن سرخ دهان سیاهکارباد شمال
چون ز زمستان چنین بدیداندر تک ایستاد چو جاسوس بیقرارنوروز را بگفت که در
خاندان و ملکاز فر و زینت تو که پیرار بود و پاربنگاه تو سپاه زمستان
بغارتیدهم گنج شایگانت هم در شاهوارمعشوقگانت را –گل و گلنار و یاسمن-از
دست یاره بربود، از گوش گوشوارهخنیاگرانت -فاخته و عندلیب- رابشکست نای در
کف و تنبور در کنارنوروز ماه گفت: به جان و سر امیرکز جان وی بر آرم تا چند
گه دمار…نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به دربا لعبتان باغ و عروسان
مرغزاراین جشن فرخ سده را چون طلایگاناز پیش خویشتن بفرستاد کامکار….***و
سرود:نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت و راغ بسان
عدنابوستان گویی بتخانهی فرخار شده مرغکان چون شمن و گگلبنکان
چون وثنابر کف پای سمن بوسه بداده وثنش کی وثن، بوسه دهد بر کف
پای شمنا؟کبک ناقوسزن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده تنبور
زناپرده راست زند ناژو-بر شاخ چنار- پرده باده زند، قمری-برنارو
نا-از فروغ گل اگر اهرمن آید به چمن از پری باز ندانی دوزخ
اهرمنا….***روزی بس خرمست، می گیر از بامدادهیچ بهانه نماند، ایزد کام تو
دادخواسته داری و ساز، بیغمیت هست بازایمنی و عز و ناز، فرخی و دین و
داد…می خور کت بادنوش بر سمن و پیلگوشروز رش و رام و گوش، روز خور و ماه و
بادآمد نوروز ماه، می خور و می ده پگاههر روز تا شامگاه، هر شب تا
بامداد…بنشین خوشیدوار، می خور جمشیدوارفرخ و امیدوار، چون پسر
کیقباد…***نوروز، فرخ آمد و نغز آمد و هژیر با طالع سعادت و کوکب
منیر…بربید، عند لیب زند: «باغ شهریار» بر سرو، زندباف زند: «تخت
اردشیر»…نرگس، چنانکه بر ورق کاسه رباب خنیاگری فکنده بود حلقهای ز
زیربرگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره، به سرمایه
زمهریروان نسترن، چو مشکفروشی معاینهست در کاسه بلور کند عنبرین
ضمیراکنون میان ابر و میان سمن ستان کافور بوی باد بهاری بود
سفیر…***هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار، بیار آن
گل بیخارآن گل که مرا او را بتوان خورد به خوشی وز خوردن آن روی شود
چون گل بربار…***نوبهار آمد و آورد گل تازه فرازمی خوشبوی فراز آور و بربت
بنوازای بلنداختر نامآور، تا چند به کاخسوی باغ آی که آمد گه نوروز
فرازبوستان عود همیسوزد، تیمار بسوزفاخته نای همیسازد، تنبور بسازبه قدح،
بلبله را سر به سجود آور زودکه همی بلبل بر سرو کند بانگ نمازبه سماعی که
بدیعست، کنون گوش بنهبه نبیدی که لطیفست، کنون دست بیازطلب و گیر و نمای
و شمر و ساز و گسل:طرت و ملک و نشاط و هنر وجود و نیاز…رخ دولت بفروز، آتش
فتنه بنشاندل حکمت بزدای، آلت ملکت بطرازهمچنین دیرزی و شادزی و
خرمزیهمچنین داد ده و نیزه زن و بخل گداز***آمد نوروز ماه با گل سوری
بهمباده سوری بگیر، بر گل سوری به چمزلف بنفشه ببوی، لعل خجسته ببوسدست
چغانه بگیر، پیش چمانه بخم…نیست به بد رهنمون، نیست به بد مضطربنیست به بد
بردبار، نیست به بد متهمشرم خداآفرین، بردل او غالبستشرم نکو خصلتیست در
ملک محتشمبد نسگالد به خلق، بد نبود هرگزشوآنکه بدی کرد، هست، عاقبتش
برندم…خسرو ما پیش دیو، جم و سلیمان شدستوان سر شمشیر او، مهر سلیمان و
جم…نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کیننز پی تخت و حشم، نز پی گنج و درمبلکه ز
بهر خدای وز پی خلق خدایوز پی رنج سپاه، وز پی سود خدمدانی کاین قصه بود،
هم بگه بیوراسبهم بگه بخت نصر، هم بگه بوالحکمهم گه بهرام گور، هم گه
نوشیروانهم بگه اردشیر، هم بگه روستمآخر چیره نبود جز که خداوند حقآخر
بیگانه را دست نبد بر عجمآخر دیری نماند، استم استمگرانزآنکه جهان آفرین
دوست ندارد ستمایزد ما این جهان، نز پی جور آفریدنز پی ظلم و فساد، نز پی
کین و نقمداد ببین تا کجاست، فضل ببین تا کراستکیست عظیم الفعال، کیست کریم
الشیمداد، بر خسرو است، عدل بر شهریارجود بر شاه شرق، بخشش مال و نعم…دست
سوی جام می، پای سوی تخت زرچسم سوی روی خوب، گوش سوی زیر و بم***نوروز،
روزگار نشاطست و ایمنی پوشیده ابر، دشت به دیبای ارمنیخیل بهار
خیمه به صحرا برون زند واجب کند که خیمه به صحرا برون زنیاز
بامداد تا به شبانگاه میخوری وز شامگاه تا به سحرگاه گل
چینی…نامردی نورزی و ورزی و مردمی ناگفتنی نگویی و گویی تو
گفتنی***آمد نوروز، هم از بامداد آمدنش فرخ و
فرخنده بادباز جهان خرم و خوب ایستاد مرد زمستان و
بهاران بزادز ابر سیه روی سمن بوی رادگیتی گردید چو دارالقرارروی گل سرخ
بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستندکبکان بر کوه،
به تک خاستند بلبلکان زیر وستا خواستندفاختگان همسر
بنشاستندنایزنان بر سر شاخ چنار…باز جهان خرم و خوش
یافتیم زی سمن و سوسن بشتافتیمزلف پریرویان
برتافتیم دل ز غم هجران بشکافتیمخوبتر از
بوقلمون یافتیمبوقلمونیها در نوبهارمن بروم نیز بهاری
کنم بر رخش از مدح نگاری کنمبر سرش از درد
خماری کنم بر تنش از شعر شعاری کنموین همه را زود
نثاری کنمپیش امیرالامرا بختیار***بوستانبانا، امروز به بستان
بدهای؟ زیر آن گلبن چون سبز عماری شدهای؟آستین برزدهای؟ دست به
گل بر زدهای؟ غنچهای چند ازو تازه و نو بر چدهای؟دستهها بسته به شادی
بر ما آمدهای؟ تا خبر آری ما را ز دل افروز بهار؟…ای شرابی به
خمستان رو و بردار کلید در او باز کن و رو بر آن خم نبیداز سر و روی
وی اندر فکن آن تاج کلید تا از او پیدا آید مه و خورشید پدیدجامهایی
که بود پاک تر از مروارید چو بد خوشی کن و پیش آر و فرو نه به
قطارسرودههای شاعران در ستایش و چگونگی برگزاری نوروز به چند دفتر میرسد.
حتی رسمهای «کوسهبرنشیی»، «میرنوروزی»، «نوروزخوانی»… تا روزگار ما
دنبال شده است. در اینجا درباره موسیقی و دستگاهها و گامها و پردههای
آن و نیز درباره «کوسهبرنشینی»، «میرنوروزی»، «نوروزخوانی»، بسیار کوتاه و
فشرده سخن میگوییم.۱ـ پردهها، مقامها و گامهای موسیقیهمزمان با
زندهنگهداشتن نوروز و دیگر سنتهای هستیآفرین ایرانی، بینشوران کوشیدند
تا موسیقی ایرانی و دستگاههای آن را نیز نگه دارند (سرنوشت، سرگذشت و حال
و روز موسیقی، نمایش، رقص و آواز ایرانی را میدانیم) و میدانیم که به
روزگار ساسانیان برای هر روز از سال، آهنگی و پردهای و برای هر ماه و هر
جشنی هم آهنگ ویژهای وجود داشت (نگاهی به کتابهای مقاصدالالحان و
جامعالالحان عبدالقادر مراغهای و نیز نوشتههای ابوتراب رازانی، مهدی
برکشلی، مهدی فروغ، حسینعلی ملاح، محمدعلی امامشوشتری و چند کتاب که
بهتازگی درباره موسیقی ایرانی نوشته شدهاست و همچنین دیوان منوچهری
دامغانی، مسعود سعد، شیرین خسرو نظامی و حتی دیوان شمس…) این همه دورنمایی
از اهمیت و یا «چه و چون و چند» موسیقی را در ایران نشان میدهد. برای
نمونه «۳۰ لحن باربد» را از شیرین و خسرو نظامی» یاد میکنیم:۱ـ گنج
بادآور:چو یاد از گنج باد آور راندی ز هر یادی لبش گنجی
فشاندی۲ـ گنج گاو:چو گنج گاو را کردی نواسنج بر افشاندی زمین هم
گاو و هم گنج۳ـ گنج سوخته:ز گنج سوخته چون ساختی راه ز گرمیسوختی
صد گنج را آه۴ـ شادروان مروارید:چو شادروان مروارید گفتی لبش
گفتی که مروارید سفتی۵ـ تخت طاقدیس:چو تخت طاقدیسی ساز کردی
بهشت از طاقها در باز کردی۶ـ۷ـ ناقوسی و اورنگی:چو ناقوسی و اورنگی زدی
ساز شدی اورنگ چون ناقوس از آواز۸ـ حلقه کالوس:چو قند از حلقه کالوس
دادی شکر کالای او را بوس دادی۹ـ ماه بر کوهان:چو لحن ماه بر
کوهان گشادی زبانش ماه بر کوهان نهادی۱۰ـ مشک دانه:چو بر گفتی
ندای مشک دانه ختن گشتی ز بوی مشک، خانه۱۱ـ آرایش خورشید:چو زد ز
آرایش خورشید راهی در آرایش بدی خورشید ماهی۱۲- نیمروز:چو گفتی
نیمروز مجلسافروز خرد بیخود بدی تا نیمه روز۱۳ـ سبز در سبز:چو
بانگ سبز در سبزش شنیدی ز باغ خشک سبزه بر دمیدی۱۴ـ قفل رومی:چو
قفل رومی آوردی در آهنگ گشادی قفل گنج از روم و از زنگ۱۵ـ
سروستان:چو بردستان سروستان گذشتی صبا سالی به سروستان نگشتی۱۶ـ
سرو سهی:وگر سرو سهی را ساز دادی سهی سروش به خون، خط باز
دادی۱۷ـ نوشین باده:چو نوشین باده را در پرده بستی خمار باده
نوشین شکستی۱۸ـ رامش جان:چو کردی رامش جان را روانه ز رامش
جان فدا کردی زمانه۱۹ـ ناز نوروز:چو در پرده کشیدی ناز نوروز
به نوروزی نشستی دولت آن روز۲۰- مشکویه:چو بر مشکویه کردی مشک
مالی همه مشکوشدی پر مشک حالی۲۱-مهرگانی:چو نو کردی نوای
مهرگانی ببردی هوش خلق از مهربانی۲۲-مروای نیک:چو بر
مروای نیک انداختی فال همه نیک آمدی مروای آن سال۲۳-راه
شبدیز:چو در شب بر گرفتی راه شبدیز شدندی جمله ی آفاق
شبخیز۲۴-شب فرخ:چو دستان بر شب فرخ کشیدی از آن
فرخندهتر شب،کس ندیدی۲۵-فرخ روز:چو بازش رای فرخ روز
گشتی زمانه فرخ و فیروز گشتی۲۶-غنچهی کبک دری:چو کردی
غنچهی کبک دری تیز نمودی غنچهای کبک
دلاویز۲۷-نخجیرگان:چو بر نخجیرگان تدبیر کردی بسی
چون زهره را نخجیر کردی۲۸-کین سیاوش:چو زخمه راندی از کین
سیاووش پر از خون سیاووشان شدی گوش۲۹-کین ایرج:چو کردی
کین ایرج را سر آغاز جهان را کین ایرج نو شدی
باز۳۰-باغ شیرین:چو کردی باغ شیرین را شکر بار درخت تلخ
را شیرین شدی بار***نواهایی بدینسان رامش انگیز
همیزد باربد در بزم پرویزاما در نوروز، پردههایی که ویژهی نوروز و به
نام نوروز آمدهاست، عبارتند از:ناز نوروز، نوروز صبا، نوروز اصل، نوروز
حجازی، نوروز عجم، نوروز عرب، نوروز اصل کوچک، نوروز بزرگ، نوروز خردک،
نوروز بیانی، نوروز خارا، نوروز کیقبادی،… افسر بهار، نوبهاری، می بر سر
بهار، سبزهی بهار.«نوروز بزرگم» بزن ای مطرب امروز زیرا که
بود نوبت «نوروز» به نوروزمنوچهریمطربان ساعت به ساعت بربنای
زیروبمگاه«سروستان»زنند امروز وگاهی«اشکنه»گاه «زیر قیصران» و گاه «تخت
اردشیر»گاه «نوروزبزرگ» و گه «بهار بشکنه»منوچهریمیمون و خجسته باد بر
تو «نوروزبزرگ» و روز تحویلظهیر فاریابیعبدالمؤمن در
کتاب بهجتالروح آورده است:نوا آمد مقام و هست مشهور ز
وی «نوروز خارا» دان و «ماهور»ز پنجم نغمهاش «نوروز خارا»ست هم
از شش نغمه «ماهور» آشکاراست***مطرب بّرِ شه چو نغمه را ساز
کند نوروز و گُوِشت و مسلک آغاز کندگفتا صنما نمای
«کردانیه» را پس مایه بگرداند و «شهناز» کند***مستی
کنی و باده خوری سالیان سال شکرگزی و نوش مزی شادوشادخواربر
سبزهی بهار نشینی و مطربت بر سبزهی بهار زند «سبزهی
بهار»مسعود سعد۲-کوسهبرنشینییکی از رسمهای نوروزی، «کوسبرنشینی» است که
به تازی «رکوب اکوسج» میگفتند و آنچنان بود که مردی کوسه را بر خری سوار
میکردند، کلاغی در یک دست و بادزنی به دست دیگرش میدادند که پیوسته خود
را باد میزد و گروهی به دنبالش او را در کوچه و خیابان و بازار
میگردانیدند و درم و دینار از مردم میگرفتند. درآمدی که از این راه به
دست میآمد تا نیمروز به خزانهی کشور سپرده میشد و از نیمروز به بعد سهم
خود کوسه و همراهانش بود. «کوسهبرنشینی» به گونهی کارناوالی درمیآمد که
با خواندن اشعار و سرودهای ویژه، شادی و شوق به مردم میداد.زمانی که
سالها را «کبیسه» نمیکردند، مراسم«کوسهبرنشینی» در آغاز آذرماه انجام
میگرفت. در چنین حال پیکر و سر و روی کوسه را با روغنهای ویژه
چرب میکردند که سرما او را آزار ندهد. این رسم تا زمان «ابوریحان بیرونی»
در شیراز با همان شیوهی دیرین-در آغازآذر ماه- و نیز در «نوروز» انجام
میگرفت و پایان زمستان و فرارسیدن نوروز را مژده میداد. در کتابهای
التفهیم و آثارالباقیه ابوریحان، زینالاخبار گردیزی، عجایبالمخلوقات
زکریای قزوینی و کتاب ربیعالمنجمین و نیز در مروجالذهب ابوالحسن مسعودی،
داستان و رسم «کوسهبرنشینی»به شرح آمده است.۳- میرنوروزیحافظ در غزلی
زیبا میفرماید:ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی،
چراغ دل برافروزی…***برای آنکه به جامعه و مردم فهمانده شود که نظم اجتماع
و ادارهی کشور بر پایهی داد و خرد، کار آسانی نیست، مراسم «میرنوروزی»
را برپا میداشتند و درست همانند «کوسهبرنشینی»، مردی از آدمهای شرور را
بر خری یا استری سوار میکردند. این بار برخلاف کوسهبرنشینی که همراه با
خنده و شادی بود، بسیار جدی و خشن رفتار میشد. ماموران پیرامون
«میرنوروزی» با تازیانه و ریختن آب آلوده به مرکب یا رنگ قرمز بر مردم، به
زور پول دریافت میکردند. کودکان و نوجوانان هم به پیروی از همین
«میرنوروزی» گاه آموزگاران خود را میزدند و بازداشت میکردند تا از
آنان پولی دریافت کنند. این مراسم در هنگام «کبیسه» انجام میگرفت و پنج
روز به درازا میکشید و گونهی کارناوال امروزی فرنگیان را داشت. این رسم
که بهظاهر برای شادی و خوشی و در نهان برای نشاندادن «حکومت خودکامه» و
زبانِ درهمشکستنِ «داد و هنجارِ» اجتماعی به کار میرفت، همواره موجب آزار
برخی انسانهای آبرومند میشد. چنانکه گفته شد در زیر نقاب این رسم،
آموزش خردمندانهای نهفته بود تا مردم بدانند که به گفتۀ حافظ:نه هر که
چهره برافروخت دلبری داند نه هرکه آینه سازد سکندری داندنه هر که
طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری دانددر کتاب
«تمدن اسلامی در قرن چهارم» نوشتۀ «آدام متز» ترجمۀ علیرضا
ذوکاتی، داستان برگزاری مراسم «میرنوروزی» در مصر شرح داده شده است و کار
به جایی رسیده است که دوبار رسماً برگزاری آن ممنوع شد؛ ولی مردم دوباره
آن را از سر میگرفتند و میدانیم که همۀ آیینهای ایرانی تا کرانهی نیل
برگزار میشد. با این تفاوت که در ایران میدانستند چه میکنند ولی در
بیرون مرزهای ایران تنها صورت ظاهر آن که «غوغاگری» و «آشوب» و تفریح
جوانان دستاویزی برای غوغاگران و باجگرفتن از مردم بود انجام
میگرفت.داستان حاجی فیروز امروز جایگزین همهی آن آیین شده است که همه
میبینیم….۴-نوروزخوانیهمراه با «لحنها» و مقامهای موسیقی، ترانههای
شادیفزایی همراه با سازهای گوناگون و دف و چغانه در کوی و برزن سر داده
میشد و همهی مردم فرارسیدن نوروز و بهار را حس میکردند و به پیشواز آن
میرفتند. جاحظ بصری در کتاب «المحاسن والاضداد» به دنبال وصف نوروز، مراسم
«نوروزخوانی» را هم شرح میدهد. این رسم هم اکنون هم در بسیاری از گوشه و
کنار ایران انجام میگیرد.همهی این رسم و مراسمِ «آبپاشان» هنوز هم در
شبهقاره هند و پاکستان رواج دارد.نوروز و آیین تشیعدر روایتها آمدهاست
که پیامبر اسلام همان گونه که فرمود: «الاعراب اشد کفراً و نفاقاً»، گفت:
«اگر دانش در ستارهای از ستارگان آسمان باشد، ایرانیان به آن دست خواهند
یافت» و دست به شانهی سلمان میزد و میفرمود: «اسلام را مردم او پاسداری
خواهند کرد» و سرانجام دیدیم که ایرانیان از اسلام، مذهب تشیع را برگزیدند و
علی و فرزندان او را درخور و شایستهی سروری و راهنمایی اسلام و مسلمانان
شناختند و شناساندند و این داستانی بس دراز و درخور گفتوگو دارد…در اینجا
بسیار کوتاه و گذرا به بزرگداشت نوروز از دیدگاه امامان شیعی اشارهای
میکنیم و میگذریم و خوانندگان برای آگاهی بیشتر به دفترهای
«بحارالانوار»، گردآوردهی علامه مجلسی، باب یوم النیروز و کتابهای
«مفاتیحالجنان» نوشته حاج میرزا عباس قمی و «ارشادالعلوم» و «الذریعه»
نوشته حاج آقا بزرگ تهرانی و فرزندش دکتر علینقی منزوی نگاه کنند و نیز به
کتاب پربار «گاهشماری جشنهای ایران باستان» نوشته هاشم رضی نگاه
کنند.نخستین روایت درباره بزرگداشت نوروز در اسلام، روایتی است که در زمان
خلافت عمر، هرمزان استاندار خوزستان، از چندگونه شیرینی برای علیبن
ابیطالب فرستاد. وی از قاصدان هرمزان پرسید: «این خوانچه را انگیزه
چیست؟» گفتند: «به فرخندگی فرارسیدن نوروز». علی فرمود: «هر روز را بر ما
نوروز کنید». ایرانیان شیعه پاسداری نوروز را حدیثها و روایتها آوردند و
مجلسی همه را در «بحارالانوار» «دفتر ۵۹» گرد آورده است. از آن میان:۱ـ
همزمانی نوروز با برگزیدهشدن علی به فرموده پیغمبر به جانشینی در غدیرخم
(سال دهم هجرت در اسفندماه با چهارمین روز از پنجه دزدیده) مقارن است.۲-
برنشستن علی(ع) به خلافت پس از عثمان (۱۸ ذی حجه سال ۳۵ هجری) برابر با روز
نوروز بوده است.۳- الف – از حضرت صادق نقل است که آغاز فروردین و نوروز،
آدم آفریده شد و آن روز فرخنده و مبارکی است برای خواستن نیازها و بر
آوردهشدن آرزوها و دیدن پادشاهان و فراگرفتن دانش، کابینبستن زناشویی،
سفرکردن و داد و ستد و در این روز فرخنده بیماران بهبود میپذیرند، زنان
باردار بهآسانی میزایند و روزی فراوان میشود.۳- ب – حضرت فرمود: در
نوروز شستوشو کنید و خود را پاکیزه سازید. بهترین جامهها را بپوشید.
بویهای خوش به کار برید و خدای را سپاس گزارید؛ زیرا در این روز پیامبر
اسلام در دشت «غدیر خم» برای ولایت علی (ع) از مردم بیعت گرفت… در این روز
امام دوازدهم که پنهان شدهاست پدیدار میشود و خدا او را یاری میدهد تا
داد بگسترد.۴- موسی بن جعفر فرموده است: نوروز بسیار کهن است.
روز نوروز خداوند از مردمان پیمان گرفت که او را پرستش کنند… آن روز نخستین
روزی است که خورشید بتابید و بادهای پروراننده روییدنیها وزیدن گرفتند و
گلها و گیاهان بر زمین چهره گشودند و آن روزی است که سروش پیامآور
(جبرئیل) بر پیامبر اسلام فرود آمد. در آن روز ابراهیم بتها را شکست و در
آن روز پیامبر علی را در خانه کعبه بر دوش گرفت تا بتهای قریش را فرود
افکند…در روزگار صفویه که بر سخنسرایان، اندیشهمندان و آزاداندیشان میدان
تنگ شد، بیشتر آنان روانه سرزمین هند شدند و شگفتا که فرزندان چنگیز و
تیمور، مشوق، پذیرا و پناهگاه آنان و همه فارسیزبانان و هر اندیشهمند
ایرانی شدند. در آن دیار نوروز و دیگر جشنهای ایرانی رواج حیرتانگیزی
پیدا کرد؛ اما در خود ایران شاعرانی که بهناچار ماندند بری اینکه بتوانند
دل شاهان صفوی را نرم کنند و جشنهای ایرانی را در دل و دیده آنان
بیارایند ـ همان کاری را که شاعران دربار محمود غزنوی کردند ـ در قالب آیین
تشیع به سرودن شعر و ستایش نوروز پرداختند برای نمونه، هاتف اصفهانی
سروده است:نسیم صبح عنبر بیز شد بر توده عنبرا زمین سبز نسرین خیز
شد چون گنبد خضراز فیض ابر آزاری زمین مرده شد زنده ز لطف باد
نوروزی جهان پیر شد برنا…پریشان گیسوی شمشاد و افشان طره سنبل نه از
نامحرمان شرم و نه از بیگانگان پروابه پاسخ نارون گفتش کز اطفال چمن
بگذر که امروز امهات از شوق در رقصند با آباهمایون روز نوروز است امروز
وبه فیروزی براورنگ خلافت کرد شاهدلافتی ماوا….نمونه این گونه
مدیحهسراییها فزون و فراوان است. این کار در روزگار قاجاریه از حد اعتدال
گذشت و به مرز بیمزگی رسید که تا امروز هم تداوم دارد.برای نیکفرجامی
یا حسن ختام و به امید آنکه ایرانی از خواب گران برخیزد و فرهنگِ دیرپا و
خدایی خود را با هوشیاری، بیداری، خردمندی و با معرفتِ تمام پاس دارد، این
گفتار را بر بخشهایی از چکامهی نغز و دلنشین و زیبا و پر معنی
ملکالشعرای بهار به نام آرزوی شاعر پایان میدهیم. این چکامه، نکبت
سرودههای زشتِ روزگار صفویه و قاجار را به فراموشی میسپارد و بازگشتی است
به روزگاران خوشی:فروردین آمد سپس بهمن واسفند ای
مـاه بدیـن مـژده بر آذر فـکن اسپـندور گویی ما آذر و اسـپند
نداریـم آن خال سیه چیست بر آن عارض دلبندغم نیست
گراین خانه تهی از همه کالاست عشقست و وفا: نـادره کــــالای
خردمندهر جا که تویی از رخ زیبای تو مشکو لعبتکده چین بود و
سغد و سمرقند……..ای روی تو چونان که کنی تعبیه در باغ یکدسته
گل سوری بر سرو برومند…..جز یاد تو از نای من آواز
نیاید هرچند نمایند جدا بندِ من از بند……ما پار ز
فروردین جز بند ندیدیم وان بند بپایید به ما تا مه
اسفندگر پار زبون گشتیم از دمدمهی دیو امسال بیاساییم
از لطف خداوندبرخیز و به بستان گذر امروز که بستان از لاله و
نسرین به بهشتست هماننددر کوه تو گفتی که یکی زلزله افتاد
وانگه ز دل کوه به صحرا بپراکندصدکان پراز گوهر و صد گنج پر از
زر صد مخزن پیروزه و صد معدن یاکندصحرا ز گل لعل چو رامشگر
پرویز بستان ز گل سرخ چو آتشگه ریوندبلبل چو مغان خرده اوستا
کند از بّر مرغان دگر زند کنند از بر و پازندیک مرغ نیایشگر
مهر آمد و فرورد یک مرغ ستایشگر ارد آمد و پارندفرود ز مینو
به جهان آمد و آورد همراه گل سخ بسی فره و اورندبر گیر
میلعل،از آن پیش که در باغ بر لعل لب غنچۀ نهد صبح شکر خندصبح
است و گلان دیده گمارند به خورشید چون پیشِ بتِ نوش لبی شیفتهای چندما
نیز نیایش بر خوشید گزاریم خوشا که نیایش بر خورشید
گزارند…آنگه که برون آید واز اوج بتابد وانگاه که پنهان
شود اندر پس الوند…زرین شود، از تافتنش سینهی البرز چون
قیبهی زر،از بّرِ خفتان و غّژاکندچون خیمهی زربفت شود باز چو
تابد مهر از شفقِ مغرب، بر کوهِ دماوندیا چون رخِ ضحاک، بدانگه
که فریدون بنمود رخِ خویش بدان جادوی دروند…شد کشور ایران چو یکی
باغ شکفته از ساحل جیحون همه تا ساحل اروندمرغان سخن پارسی آغاز
نهادند از بندر عباسی تا بارهی در بنـــــــــد***هرمز چنین
ملک گرانمایه به ما داد زردشت بیاراستش از حکمت و از پندگر فرِ
کیان باز به ما روی نماید بیرون رود از کشور ما خواری و آفندوز
نیروی هرمزد درآید به کفِ ما آنچ از کفِ ما رفت به جادویی و
ترفندآباد شود بار دگر کشور دارا واراسته گردند و اندام و
خوشایندآن طاق که شد ساخته بر ساحل دجله و آن کاخ که شد سوخته در
دامن سیوندهر شهر شود کشور و هر قریه شود شهر هر سنگ شود گوهر و هر زهر
شود قنددیگر در غلطان رسد از خِطهی بحرین دیگر زر رویان رسد از کوه
سگاوند…از علم و صناعت شود این دوده گرامی وز مال و بضاعت شود این خِطه
کرامندبار دگر افتد به سر این قوم کهن را آن فخر،کز اجداد قدیم ست
پس افکندآن دیو کجا کارش پیوسته دروغست از مرز کیان بر گسلد بویه و
پیونددوران جوانمردی و آزادی و رادی با دیدشود چون شود این ملک
برومند…گردد ز نکوکاری و دانایی و رادی عمر کم ایرانی، افزون ز
صد و اندبر کار شود مردم دانشور پر کار نابود شود این گرهِ لافزن
رندور زآنکه نمانم من و آن روز نبینم این چامه بماناد بدین طرفه
پساوند…